رهنمون سبز





رهنمودهاي مقام معظم رهبري در مورد نظام درسي حوزه در سال 1370

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللّه ربّ العالمين والصّلاة والسّلام علي سيّدنا محمّد و اله الطّاهرين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين
عن اميرالمؤمنين (عليه السّلام ) انّه قال : الفقيه کلّ الفقيه من لم يقنّط النّاس من رحمة اللّه و لم يؤ يسهم من روح اللّه و لم يؤ منهم من مکراللّه

فقاهت ، يعني فهم حقيقت دين و بيان آن به مردم

احاديث متعددي با اين مضمون هست . خلاصه ي حرف اين احاديث اين است که حقيقت را آن چنان که هست ، براي مردم بيان بکند؛ نه با سختگيريها و تنگ نظريها و دخالت دادن برخي کج فهميها مردم را ماءيوس بکند، نه با هوي پرستي و تبعيت از راءي غيرمتکي به مباني ، مردم را از مکر الهي ايمن بکند و به گناهان تشويق نمايد.
لبّ فقاهت اين است : فهم حقيقت دين و حقيقت شريعت و بيان آن به مردم .

نقش حياتي حوزه هاي علميه

مطلب اول درباره ي نقش حوزه هاي علميه است . در جامعه ي ما - چه در گذشته ، چه حال و چه در آينده - درباره ي اين نقش بايد خيلي مطالعه و تدبر بشود. از مجموعه ي روحانيت ، بخصوص حوزه ي علميه را انتخاب کرديم ؛ چون اين جا مزرع علماي دين و پرورشگاه نهالهاي بالنده ي فقاهت در آينده است .
اين حوزه ها در طول زمان توانسته اند اولا دين را حفظ و تبيين کنند - که اگر زحمات حوزه هاي علميه از آغاز تا امروز نمي بود، يقينا از دين و حقايق ديني چيزي باقي نمي ماند؛ بقاي دين مديون تلاش علمي حوزه هاست - ثانيا توانسته اند روحيه ي ديني مردم را تقويت کنند. از اين حوزه ها بوده است که علما و مبلّغاني برخاستند و در ميان مردم تبليغ دين کردند و روحيه ي ديني را در مردم تقويت نمودند و همچنين توانستند فکر جامعه را هدايت کنند.
از هزار سال پيش تا امروز - يعني بعد از دوران حديث و متن گرايي ، و از اول دوران استدلال - اين حوزه هاي علميه بودند که توانستند فکر ديني مردم را هدايت کنند و به آنها روحيه ي ديني بدهند و دين را حفظ نمايند. در طول زمان ، در مسائل سياسي هم اين حوزه ها تاءثير گذاشتند، و ما اين را در تاريخ گذشته ي خودمان هم ديده ايم ؛ مثل دوران علامه ي حلي(رضوان اللّه عليه ) که مدرسه ي سيار داشت و طلاب را حتّي با خود در شهرها و بلاد گوناگون حرکت مي داد؛ و قبل از آن ، در زمان شيخ طوسي و شاگردان آن بزرگوار، که در آفاق دنياي اسلام پخش مي شدند - چه در طرف شرق ، چه در طرف غرب ؛ مثل شهرهاي شام و طرابلس و مصر و ديگر مناطق - و يا در زمان سيّدمرتضي؛ و چه در زمانهاي نزديک به زمان ما، مثل دوران قبل از شيخ انصاري، زمان مرحوم کاشف الغطاء، که حوزه هاي علميه آن وقت در وضع تحولات جاري زندگي مؤ ثر بودند؛ و بعد شاگردان شيخ انصاري - مثل مرحوم ميرزاي شيرازي - و بعد آخوند خراساني و ديگراني که نقش آنها را در قضاياي قبل از مشروطيت و در خود قضيه ي مشروطيت و بعد از آن تا زمان ما، همه مي دانند (يعني بايد گفت همه هم نمي دانند.
متاءسفانه اين جزو مباحث کم تحقيق شده و کم کار ماست ؛ بايد همه بدانند. اينها چيزهاي دانسته شده و شناخته شده و ثبت وضبط شده يي است )؛ و چه در زمان ما، که تحرک ملت و تحقق انقلاب اسلامي و حدوث جامعه يي با پايه هاي اسلامي ، به وسيله ي حوزه هاي علميه انجام گرفت . استاد حوزه ي علميه بود که پيشاهنگ بود.
طلاب و فضلاي حوزه ي علميه بودند که در سرتاسر کشور، سربازان آن فرمانده و آن رهبر بودند. کاري انجام گرفت که در طول تاريخ اسلام ، از بعد از صدر اول تا امروز انجام نگرفته بود، و آن تحقق اين نظام اسلامي بود. در دوران بعد از انقلاب تا امروز هم که حضور طلاب و حوزه هاي علميه در مراحل مختلف انقلاب واضح است . پس ، حوزه ي علميه از جهات مختلف براي جامعه يک نقش حياتي دارد و - همان طور که عرض کرديم - اين بايد مورد تدبر قرار بگيرد؛ يعني کساني روي اين فکر کنند، تحقيق کنند، مواد لازم را جمع آوري کنند و در اين زمينه فکر نو ارائه نمايند.

برنامه ريزي براي حوزه هاي علميه

مطلب دوم اين است که حالا گنجينه يي با اين عظمت در اختيار ما و در اختيار جهان اسلام و روحانيت اسلام است . قاعدتا در هر جاي دنيا يک چنين گنجينه ي اساسي وجود داشته باشد، براي آن شب و روز برنامه ريزي مي کنند و لحظه يي از هدايتش ‍ غافل نمي مانند. بزرگان و صاحب نظراني ، براي اين که چگونه از اين ذخيره ي عظمي استفاده بشود، در حال برنامه ريزي هستند؛ ما چه طور؟ ما براي حوزه هاي علميه ي خود چه قدر برنامه ريزي مي کنيم ؟ چه کسي اين برنامه ريزي را مي کند؟ چند درصد وقت بزرگان و برجستگان روحانيت ، صرف برنامه ريزي براي حوزه مي شود؟ آيا براي حوزه ، به قدر يک اداره ي کوچک در امور دنيايي ، يا به قدر يک دانشگاه کوچک ، برنامه ريزي منظم انجام مي گيرد؟ تحقيقا نه ! بله ، يک نفر ممکن است براي درس خودش بنشيند فکر کند که تا آخر سال چه مسائلي را بگويم ، چه طوري بگويم ، به کدام کتابها مراجعه کنم .
اين کجا، و برنامه ريزي براي حوزه کجا؟ ما الان در کشور چه قدر حوزه ي علميه داريم ؟ در دوران تاريخ شيعه ، آيا هرگز حوزه ي علميه يي چون حوزه ي علميه ي قم وجود داشته است ؟ نه نجف ، نه قم ، نه اصفهان ، نه مشهد، نه تبريز، و نه حوزه هاي بزرگ ديگر، هيچکدام شاهد آن شکوفايي و عظمتي که حوزه ي علميه ي قم در اين دوره و در قُبيل زمان ما داشته و دارد، نبودند. چه کسي براي اين گنجينه ي به اين عظمت ، با حوزه هاي ديگري که امروز بحمداللّه در سرتاسر کشور هست - چه حوزه هاي بزرگي مثل مشهد و اصفهان و تبريز و بعضي شهرهاي ديگر، و چه حوزه هاي کوچکي که در سرتاسر کشور هست - برنامه ريزي مي کند؟ چند درصد وقت ما براي برنامه ريزي صرف مي شود؟ در مقابل اين ارزش عظمي ، آن کاري که ما مي کنيم ، تقريبا در حکم صفر است ! ما بايد بدانيم که براي حوزه هاي علميه ، به برنامه ريزي احتياج داريم . بايد گروههاي متخصص و متمحض در برنامه ريزي ، براي اين کار باشند؛ بنشينند و مرتب به حوزه ي علميه و مسير آن ، نگرش داشته باشند و براي فردا و فرداهايش ، برنامه ريزيهاي علمي کنند.

فقاهت ، اساس حوزه هاي علميه

مطلب سوم اين است که در حوزه ها، اساس ، فقاهت است . فقه بايد پيشرفت بکند. فقاهت به معناي خاص خود مورد نظر ماست . فقه به معناي عام - که آگاهي از دين است - در اين جا فعلا مورد بحث ما نيست ؛ فقه به معناي خاص ، يعني آگاهي از علم دين و فروع ديني و استنباط وظايف فردي و اجتماعي انسان از مجموعه ي متون ديني ، که خيلي هم مهم است .
انسان از قبل از ولادت تا بعد از ممات احوالي دارد، و اين احوال شامل احوال فردي و زندگي شخصي اوست ، و نيز شامل احوال اجتماعي و زندگي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و بقيه ي شؤ ون اوست .
تکليف و سرنوشت همه ي اينها در فقه معلوم مي شود. فقه به اين معنا مورد نظر ماست ، که اسمش همان احکام فرعي است ؛ استنباط احکام فرعي از اصول . اين ، اساس حوزه هاست . البته وقتي مي گوييم فقه ، مراد ما همين چيزي است که گفتيم . وقتي مي گوييم فقاهت ، مراد ما آن متد کاري و شيوه ي کاري در حوزه هاست . اين شيوه ي استنباط را به عنوان((فقاهت)) اصطلاح مي کنيم ، که در کلمات فقها هم کم و بيش به همين معنا به کار مي رود.
روش فقاهت ، يعني همين روش رد فروع به اصول ، و استنباط از اصول و مباني استنباط - کتاب و سنت و عقل و اجماع - و کيفيت اين استنباط و تقابل ميان ادله و ترتيب و نوبت بندي ادله ي مختلف ، که اول به چه مراجعه کنيم ؛ فرضا اول به ادله ي اجتهادي مراجعه مي کنيم ، به ظواهر مراجعه مي کنيم ؛ اگر ظواهر تعارض ‍ داشتند، چه کار بکنيم ؟ اگر ظواهري نداشتيم ، چه کار بکنيم ؟ نوبت اصول عمليه کي مي رسد؟ کدام اصل بر کدام اصل ديگر مقدم است ؟ و از اين قبيل .
اين شيوه يي که ما در علم اصول آن را مي خوانيم ، اسمش را((فقاهت)) مي گذاريم . پس ، مبنا در حوزه هاي علميه فقه است ، به معناي آن علمي که گفته شد؛ و شيوه ي فقاهت است ، به اين معنايي که بيان شد.

ما بايد به فقه عمق ببخشيم

فقه و فقاهت بايد در حوزه ها پيشرفت بکند. اين پيشرفت ، هم از لحاظ عمق است ، و هم از لحاظ سعه و فراگيري مسائل زندگي . فقه بايد عميق بشود؛ عميقتر از آنچه که هست . همچنان که شما نگاه مي کنيد، فقه زمان علامه ي حلي (رضوان اللّه عليه )، از فقه زمان شيخ انصاري عميقتر است ؛ يعني با آراء و نظرات گوناگون برخورد کرده و در طول زمان ، عمق و پيچيدگي خاصي پيدا کرده است . فقه زمان مثلا محقق ثاني - علي بن عبدالعالي کرکي - نسبت به فقه زمان علامه ، عمق بيشتري دارد.
يا من باب مثال ، فقه شيخ در مکاسب ، از تعمق بيشتري برخوردار است . ما بايد اين عمق را روزافزون کنيم . عمق به معناي اين نيست که به گوشه ها و حواشي و تدقيقات زايد بپردازيم ؛ نه ، مساءله راحلاجي کردن ، آن را به روشهاي نوي تحقيق زدن ، و به وسيله ي آنها آن را عميقتر کردن است . کسي که اهل تحقيق باشد، در ميدان عمل مي تواند اين شيوه ي تحقيق را بشناسد. ما بايد به فقه عمق ببخشيم .
از سطحي نگري در فقه بايستي پرهيز بشود. امروز فقه ما بايد از فقه زمان شيخ و شاگردان شيخ و شاگردان شاگردان شيخ - که بزرگان دوره ي ماقبل ما هستند - عميقتر باشد. در مسائل ، ما به هيچ وجه نبايد سطحي فکر کنيم . بايد به فقه پيچيدگي و عمق ببخشيم . اين ، يک بعد از ابعاد پيشرفت فقاهت است .

فقه ما بايد همه ي مسائل زندگي را شامل بشود

بعد ديگر، سعه و فراگيري مسائل زندگي است ؛ يعني ما بايد به بعضي از ابواب - آن هم ابواب داراي اهميت فردي ، نه اهميت اجتماعي - اکتفا نکنيم ؛ مثلا ابواب طهارت . شما الان نگاه کنيد ببينيد، تعداد کتبي که در باب طهارت نوشته شده ، چه قدر است ؛ تعداد کتبي که در باب جهاد، يا در باب قضا، يا در باب حدود و ديات ، يا در باب مسائل اقتصادي اسلام نوشته شده ، چه قدر است . خواهيد ديد آن اولي بيش از اين دومي است ؛ از بعضيها که خيلي بيشتر است . بعضي از کتب دوره يي ما، حتّي کتاب جهاد را ندارد. مثلا صاحب((حدائق)) و بسياري از فقهاي ديگر، لازم ندانستند جهاد را که يکي از اصول اسلام و شريعت است ، بحث کنند.
البته((حدائق)) دوره نيست - نقص دارد - اما از محلي که جهاد را بايد بررسي کنند، خيلي گذشته و بحث نکرده اند. جهاد در آخر عبادات و قبل از ورود در معاملات و عقود است . خيليهاي ديگر هم - مثل مرحوم نراقي - بحث نکردند؛ عده يي هم که بحث کردند، خيلي مختصر بحث کردند و مثلا مي بينيد که آن پيچيدگيهاي علمي را در بعضي از کتب به کار نبردند.
ما بايد به فقه وسعت بدهيم ؛ يعني فقه ما بايد از لحاظ سعه ي سطح فقاهت پيشرفت کند و همه ي مسائل زندگي را شامل بشود. امروز خيلي از مسائل هست که از لحاظ فقهي براي ما روشن نيست ؛ حتّي مي خواهم اين را بگويم که در بعضي از ابواب فقه ، برخي از فروع هست که قدماي ما به آنها رسيدگي کردند و احکام آن را بيان نمودند؛ اما متاءخرين حتّي آنها را هم بحث نکردند.
يعني شما امروز اگر به((مبسوط)) شيخ (رضوان اللّه عليه ) يا مثلا به((تحرير)) علامه مراجعه بفرماييد، فروع بيشتري خواهيد يافت ، تا به خيلي از کتب فقهايي که بعد از اينها آمدند؛ و بخصوص فقهايي که نزديک به زمان ما هستند و به فروع اهميت کمتري مي دهند؛ در حالي که اين فروع هر کدام نقشي در زندگي جامعه دارند.
پس ، فقه بايستي گسترش پيدا کند. امروز فقه ما بايد احکام معاملات را خوب برسد؛ احکام اجاره را به شکل جهاني خوب نگاه کند؛ احکام انواع و اقسام قراردادها را از شرع مقدس استنباط و بيان کند. خيلي از اينها هست که امروز براي ما روشن نيست . شما ببينيد يک مضاربه ي ما - که براي آن خيلي هم تره خرد نمي کرديم - مي تواند علي الفرض بانکداري را اداره بکند.
خيلي خوب ، چرا ما در کتب فقهيه و ابواب مختلف فقهيه تفحص لازم نکنيم ، تا راههايي را براي اداره ي زندگي پيدا نماييم ؟ پس ، هم از لحاظ سطح بايستي پيشرفت بکند و گسترش بيشتري پيدا نمايد، و هم از لحاظ روش . همين روش ‍ فقاهتي که عرض شد، احتياج به تهذيب ، نوآوري و پيشرفت دارد.
بايد فکرهاي نو روي آن کار بکنند، تا اين که بشود کارايي بيشتري به آن داد.

نبايد از ديگر علوم اسلامي در حوزه ها غفلت شود

مطلب چهارم اين است که در عين حالي که فقاهت اساس امر است ، نبايد از ديگر علوم اسلامي در حوزه ها غفلت بشود. مثلا مي بايست علم قرآن ، شناسايي قرآن ، فهم قرآن و انس با قرآن به عنوان يک علم و يک رشته در حوزه ها وجود داشته باشد. طلاب ما بايد قرآن و يا لا اقل بخشي از قرآن را حفظ کنند، يا حداقل با آن ماءنوس ‍ باشند.
چه قدر مفاهيم اسلامي در قرآن هست که اگر ما بخواهيم در فقه بحث کنيم ، به فکر آنها نمي افتيم . اين انزواي قرآن در حوزه هاي علميه و عدم انس ما با قرآن ، براي ما خيلي مشکلات درست کرده است و بعد از اين هم خواهد کرد و به ما تنگ نظري خواهد داد. من يک وقت در سالهاي قبل از انقلاب در مشهد در درس تفسير، به طلبه ها مي گفتم که ما از اولِ((بدان ايّدک اللّه ))، تا وقتي که ورقه ي اجتهادمان را مي گيريم ، مي توانيم حتّي يک بار به قرآن مراجعه نکنيم ! يعني وضع درسي ما اين طوري است که اگر طلبه يي از ابتدا حتّي يک بار به قرآن مراجعه نکند، مي تواند همين رشته ي ما را از اول تا آخر سير کند و مجتهد بشود! چرا؟ چون درس ما اصلا از قرآن عبور نمي کند.
متاءسفانه حالا هم که نگاه مي کنم ، مي بينم همان طور است . ما در فقه گاهي مثلا يک آيه ي قرآن را ذکر مي کنيم ، آن هم خيلي رويش کار و تحقيق نمي شود؛ به قدري که در روايات ما بحث مي شود و کار مي شود. قرآن از حوزه ي ما منزوي است ؛ مثلا علم قرآن ، مسائل مربوط به قرآن ؛ همين چيزهايي که شما مي بينيد تحت عنوان علوم قرآن الان رايج شده و گذشتگان کتابهاي زيادي درباره ي آنها نوشتند و حالاها هم خوشبختانه بعضيها توجهاتي به آنها مي کنند.
تفسير هم که يک علم مستقل است ، همين طور است . حديث ، آشنايي با حديث ، علم حديث ، شناخت حديث ، که غور در اين علم ، به دسته بنديهاي خوب ، فهرست بنديهاي خوب و استفاده هاي خوب منتهي بشود - که متاءسفانه از همه ي آنها ما الان محروم هستيم - همين طور است .
در رجال هم که بايد کار و تحقيق بشود، همين طور است . اگرچه کتابهاي خوبي نوشته شده ، ليکن درعين حال انسان احساس ‍ مي کند که خلا عظيمي در رجال وجود دارد. ما از همين شناخت و معرفت رجال است که مي خواهيم حجت را براي خودمان در باب سنت به دست آوريم ؛ بايد روي آن کار بشود.
تاريخ هم همين طور بسيار مهم است . حتّي از تاريخ هم مي شود در فقه استفاده کرد.بايستي کساني در آن کار کنند.
بسياري از مسائل فقهي است که به تاريخ ارتباط پيدا مي کند؛ ولي ما کمتر به اين ارتباط توجه کرده ايم و حتّي آن را کشف نکرده ايم . البته من تاريخ را به عنوان يک علم مستقل عرض مي کنم ، يک علم اسلامي است ؛

فلسفه و کلام جديد بايد در حوزه ها رواج پيدا کند

فلسفه هم اگرچه در حوزه ها رايج است ، اما درحقيقت بايد گفت که مهجور است . فلسفه بايد در حوزه ها رواج پيدا کند.
فلسفه فقط اين نيست که ما کتاب منظومه يا اسفار را بگيريم و از اول تا آخر بخوانيم ؛ نه ، تبحر در فلسفه به اين معناست که ما بتوانيم از تمام افکار فلسفي موجود دنيا - که به شکل ساعت نگاري پيش مي رود و ساعت به ساعت فکر فلسفي مطرح مي شود - و از مادّه ي فلسفه ي موجود خودمان مطلع باشيم و در مقابل فلسفه هاي غلط و انحرافي ، خودمان را در حال آماده باش ‍ نگهداريم و احيانا اگر نقطه ي مثبتي در آنها هست ، از آن نقطه ي مثبت استفاده بکنيم .
فلسفه ي ما اين طوري پيشرفت مي کند؛ والاّ در حد شناخت افکار و کلامات بزرگان به اين اندازه ارزشي ندارد. فلسفه بايد ما را به معرفت کامل برساند. بايد ديد در وادي معرفت در سطح بشري ، چه کار دارد مي شود. بايستي پي درپي کارهاي جديد، افکار جديد، روشها و متدهاي جديد در حوزه مطرح بشود. کلام جديد هم به همين ترتيب است .
امروز مباحث کلامي که براي دفاع از عقايد ديني مطرح است ، غير از مباحثِ آن وقته است . چه کسي حالا شبهه ي((ابن کمونه)) را مطرح مي کند؟ امروز شبهات فراواني در عالم ذهنيات و معارف بشري هست . حوزه هاي علميه بايد اين شبهات و راه مقابله ي با آنها را بدانند و در مقابل فلسفه ها و گرايشها و مذهبها، هميشه يک حالت بُرندگي و تهاجمي داشته باشند. پس ، اين رشته ها بايد در حوزه ها مورد توجه قرار بگيرد و متخصصاني در اين علوم تربيت بشوند و حوزه به چشم بي اعتنايي به اينها نگاه نکند.

اين گونه نباشد که همه به دنبال رشته ي فقاهت باشند

در گذشته اگر کسي مي خواست در حوزه مقام علمي پيدا کند، بايستي به تفسير نمي پرداخت ! يک آقاي ملاي محترم عالمي فرضا اهل تفسير باشد و مردم از تفسير او استفاده کنند، بعد براي خاطر آن که اين درس موجب مي گردد او به بي سوادي شهره بشود، اين درس را ترک کند! شما را به خدا اين فاجعه نيست ؟! بايد عکس اين باشد؛ يعني بگويند آقاي فلاني ، متخصص و استاد بزرگ تفسير است ؛ ايشان متخصص در فلسفه است ؛ ايشان متخصص در کلام است ؛ ايشان متخصص در تاريخ است ؛ يعني بايد عنواني در حوزه باشد.
اين طور چيزها بايد در حوزه ارزش پيدا بکند؛ کما اين که در گذشته هم از اين چيزها بوده است . در همين زمان خود ما، مرحوم علامه ي طباطبايي(رضوان اللّه عليه ) در حدي بود که اگر منحصر به فقاهت مي شد، يقينا به مرجعيت تقليد مي رسيد. ايشان از علماي زمان خودش ، اگر بيشتر نبود، کمتر نبود؛ اما فقاهت را به کساني سپرد که مشغول فقاهت بودند.
آن زمان در قم مرحوم آية اللّه بروجردي با آن عظمت ، و اساتيد بعد از آن بزرگوار، مشغول کار فقاهت بودند؛ اما ايشان آمد مشغول فلسفه گرديد و رکني شد، و بعد از آن که در قم هيچ نشان قابل توجهي از فلسفه نبود، آن را احيا کرد؛ شاگرداني تربيت نمود، معارف فلسفه را راه انداخت و گسترش داد.
البته قبل از ايشان امام فلسفه مي گفتند، ليکن در دايره ي محدودي و با شاگردان مخصوصي ؛ اما ايشان گسترش داد، درس را وسيع کرد و عمرش را به فلسفه صرف نمود.
حوزه ها بايد اين طور باشند. اين گونه نباشد که همه بايد رشته ي فقاهت را بگيرند؛ نخير، طلبه بايد بداند که اگر رشته ي تاريخ يا تفسير يا فلسفه يا کلام يا علوم قرآن يا بقيه ي علوم اسلامي را پيمود، ارزشي در انتظار اوست و ارزشگذاري مناسبي مي شود.

حوزه بايد از پيشرفتهاي جهاني مطلع باشد

مطلب پنجم اين است که حوزه بايد از پيشرفتهاي جهاني - در همه ي مسائلي که به علوم اسلامي ارتباط پيدا مي کند - مطلع بشود و خود را با آنها هماهنگ کند. مثلا امروز در باب جامعه شناسي ، مفاهيم جديدي مطرح مي شود که اين مفاهيم ، با حوزه ي کار علماي دين ارتباط پيدا مي کند.
فرض کنيد مفاهيم جامعه شناسي يا تاريخي مارکس در داخل اجتماعات مي آيد و وسيله يي براي القاي تفکرات ماترياليستي و فلسفي مارکس مي شود. مباحث اجتماعي يا اقتصادي مارکس ، با مسائل فلسفي مارکس از هم جدا هستند. اگرچه اينها را به هم زنجير و قفل کرده و ارتباط داده است ، ليکن مقوله هاي جدايي هستند. ماترياليسم يک مقوله است ، سوسياليسم علمي در باب اقتصاد يک مقوله ي ديگر است .
يا طبقات اجتماعي ، آن طوري که مارکس در تحول تاريخي - که همان مبناي سوسياليسم علمي است - ترسيم مي کند، يک حرف ديگر است ؛ اما همان مسائل اقتصادي و همان مفاهيم اجتماعي مي آيند در ذهن فلسفي مخاطبان خودشان اثر مي گذارند؛ آن وقت حوزه ي علميه براي مقابله ي با ماترياليسم ، اين دفعه شروع به تلاش و راه رفتن مي کند! چرا ما از اول متوجه نباشيم که چه چيزي دارد در دنيا فراهم و فرآورده مي شود، تا به افکار بشر داده بشود، تا خودمان را از ريشه آماده کنيم ؟ بنشينيم تا صد سال بعد از مرگ مارکس ، که افکار او همه جا منتشر شد و وارد کشور ما گرديد و چهار نفر از بچه هاي ما رفتند توده يي يا مارکسيست شدند و خدا را انکار کردند، آن وقت تازه به اين فکر بيفتيم که حالا مثلا عليه بي ديني و بي خدايي آنها کتاب بنويسيم ! اين درست است ؟ راهش اين است ؟ يا نه ، اگر از همان وقتي که تفکرات اقتصادي يا اجتماعي مارکسيسم يا هر مکتب ديگري داشت ريشه مي گرفت و جوانه مي زد - من به عنوان مثال مارکسيسم را مي گويم ، که حالا امروز در دنيا ديگر از مارکسيسم تقريبا خبري نيست ؛ امروز باز چيزهاي ديگري هست - چنانچه حوزه هاي علميه متوجه بودند و خودشان را هماهنگ مي کردند و پيش مي بردند، مي توانستند بموقع و بجا آن افکار صحيح اسلامي را بدهند و نگذارند که در موضع تدافعي قرار بگيرند؛ هميشه موضع تهاجمي و تبييني داشته باشند.
پس ، بايستي خودشان را با افکاري که به نحوي با مسائل اسلامي ارتباط پيدا مي کند، هماهنگ نمايند. منطق ديالکتيکي مدتها در دنيا پيش آمده بود، هگلي پيدا شده بود و ديالکتيکي درست کرده بود؛ در همه ي عالم هم پخش شده بود و يواش يواش آمده بود و منطق شکلي و صوري را که پايه ي استدلالهاي ماست ، مورد تعرض قرار داده بود؛ ما تازه به فکر افتاديم که بياييم ديالکتيک را خراب يا ردش بکنيم ! اين گونه برخورد با قضايا، برخورد انفعالي است . بايستي با تحولات جهاني آشنا بود، تا برخورد انفعالي پيش ‍ نيايد؛ بلکه برخورد فعال پيش بيايد.

حوزه بايد با سبکهاي نوين تحقيق آشنا شود

مطلب ششم اين که حوزه بايد با سبکهاي نوين تحقيق آشنا بشود. تحقيق که مي گوييم ، منظورمان ، هم تحقيق عمقي است - يعني همان چيزي که ما در حوزه به آن تحقيق مي گوييم ؛ يعني تعمق در مطلب - و هم تحقيق عرضي است ، که در روشهاي اروپايي به آن هم تحقيق مي گويند، و ما به آن تتبع مي گوييم . در اسم گذاري بحثي نداريم ؛ اين هم يک نوع تحقيق است ؛ تحقيق عرضي است ، تحقيق سطحي است ؛ يعني در سطح و در عرض ، دنبال مطلبي گشتن .
امروز هر دو نوع تحقيق ، روشهاي نويني دارد. استاداني مي نشينند، دانشجوياني را هدايت مي کنند؛ کار گروهي انجام مي گيرد و تحقيقي دسته جمعي عرضه مي شود. تحقيق دسته جمعي ، خاطرجمع تر از تحقيق فردي است ؛ اختلافات کمتر مي شود و پيشرفتها بيشتر مي گردد. اين روشها را بايد در حوزه به کار بيندازيم . ما در حوزه هميشه روش فردي را دنبال مي کرديم .
به نظر من ، هنوز هم روشها فردي است . همين درسي که شما ملاحظه مي کنيد، يک کار فردي است . درست است که صدنفر، هزارنفر پاي درسي نشسته اند، اما هر يک از آنها جداگانه با استاد روبه روست و مخاطب استاد است ؛ بعد هم مي رود و مشغول کار خودش مي شود. حتّي مباحثه ي ما کاري فردي است . عجيب است ! يک روز اين آقا استاد مي شود، او شاگرد؛ اين گوينده است ، او شنونده ؛ يک روز هم او استاد مي شود، اين شاگرد؛ او گوينده مي شود، اين شنونده ! يعني کارِ با هم و دسته جمعي نيست ، تعامل فکري نيست ؛ کار فردي است . البته اين کار فردي جهات حسني هم دارد، که محسنات اين کار و اين شکل نبايد از دست برود؛ اما روشهاي دسته جمعي هم در دنيا معمول است ؛ چرا ما از اين روشها استفاده نکنيم ؟

حوزه بايد به سمت تخصصي شدن پيش برود

مطلب هفتم اين که حوزه بايد به سمت تخصصي شدن پيش برود. خوشبختانه الان کارهايي شده و اقدامات مقدماتي انجام گرفته است ؛ اما بايد جديت بيشتري بشود و زمان بندي صورت گيرد. تا کي ما مي خواهيم به شکل کامل تخصصي کنيم ؟ تاکنون دو رشته ي تخصصي در قم به وجود آمده ، که ظاهرا يکي تفسير است و يکي کلام ؛ ليکن اين مقدار که در گوشه يي دو رشته ي تخصصي با دو نفر استاد به وجود بيايد، کافي نيست . البته اين به عنوان قدم اول ، کار خوبي است ، ليکن بايستي تخصصي شدن در حوزه جدي گرفته بشود.
با اين سطح وسيع و کار عظيمي که وجود دارد، حتّي خود فقاهت - معاملات و عبادات - را تخصصي کنند. درست است که اينها به کار هم مي خورند و هرکدام ممکن است در ديگري اثر بگذارند، اما درعين حال هر کدامي خودش يک کار جداگانه است که مي تواند يک متخصص ‍ داشته باشد. اصول و فقه و ابواب مختلف فقه و تخصص و درجات تخصص و روشهاي ديگر را بايد در حوزه جدي گرفت .

توجه جدي به تبليغ در حوزه

نکته ي هشتم اين است که در حوزه بايد به تبليغ به صورت جدي توجه بشود؛ يعني براي تبليغ برنامه ريزي شود. اين ذخيره ي عظيم در حوزه - اين همه روحاني جوانِ آماده ي حرف زدن و تبليغ کردن - در اختيار ماست ؛ مگر اين چيز کمي است ؟ البته طلاب هميشه به شکل خودجوش و خودرو مي روند، و اين در جاهاي مختلف ، با دعوت و بي دعوت ، خوب و بد، مفيد و کم فايده و پُرفايده هست ؛ اما هيچ محصول حساب شده يي از آن انتظار نيست .
چرا؟ چون برنامه ريزي نيست . يک وقت هم اگر خداي نکرده طلبه يي در گوشه يي تبليغي بکند که به نفع تمام نشود، کسي نيست که جلوي آن را بگيرد، يا ضايعه اش را جبران بکند؛ چون قبلا برنامه ريزي و حسابگري نشده است . بايد بنشينند حساب کنند که تبليغ در کجا، به وسيله ي چه کسي ، به وسيله ي کدام ابزار تبليغ ، محتواي آن تبليغ چه باشد، هدف آن تبليغ چه باشد. ما تبليغ مي کنيم که از مخاطب خود چه درست کنيم ؟ گاهي شما مي خواهيد تبليغي بکنيد که فرضا از مخاطبتان ، يک داوطلب حضور در جنگ تحميلي درست کنيد، تا تحت تاءثير حرفهاي شما، يک ماه ، دو ماه ، شش ماه به جبهه برود.
يک وقت هدف شما از تبليغ اين است که يک مؤمن درست کنيد، که تا آخر عمر با اين ايمانش زندگي کند. يک وقت هم يک مساءله ي فصلي پيش آمده ، مي خواهيد تبليغ بکنيد، براي اين که او را در مواجهه ي با آن مساءله ي فصلي آماده نماييد؛ اين هم يک طور است . در حوزه بايد دستگاهي مخصوص برنامه ريزي تبليغ وجود داشته باشد؛ برنامه ريزي کند، کار کند و افراد را براي تبليغ آماده نمايد.

استنباط فقهي ، بايد بر اساس فقه اداره ي نظام باشد

نکته ي نهم اين است که فکر وحدت دين و سياست را، هم در تفقه و هم در عمل دنبال بکنيد. آقايان بدانند که فکر جدايي دين و سياست ، به عنوان يک آفت ، بکلي ريشه کن نشده است . متاءسفانه هنوز در حوزه ها کساني هستند که خيال مي کنند حوزه بايد به کار خودش مشغول بشود، اهل سياست و اهل اداره ي کشور هم مشغول کار خودشان باشند؛ حداکثر اين که با هم مخالفتي نداشته باشند! اما اين که دين در خدمت اداره ي زندگي مردم باشد و سياست از دين تغذيه بکند، هنوز در بعضي از اذهان درست جا نيفتاده است .
ما بايستي اين فکر را در حوزه ريشه دار کنيم ؛ به اين شکل که هم فقاهت را اين طور قرار بدهيم ، و هم در عمل اين گونه باشيم . يعني چه ؟ يعني استنباط فقهي ، بر اساس فقه اداره ي نظام باشد؛ نه فقه اداره ي فرد. فقه ما از طهارت تا ديات ، بايد ناظر به اداره ي يک کشور، اداره ي يک جامعه و اداره ي يک نظام باشد. شما حتّي در باب طهارت هم که راجع به ماء مطلق يا فرضا ماءالحمام فکر مي کنيد، بايد توجه داشته باشيد که اين در يک جا از اداره ي زندگي اين جامعه تاءثيري خواهد داشت ؛ تا برسد به ابواب معاملات و ابواب احکام عامه و احوال شخصي و بقيه ي ابوابي که وجود دارد. بايستي همه ي اينها را به عنوان جزيي از مجموعه ي اداره ي يک کشور استنباط بکنيم . اين در استنباط اثر خواهد گذاشت و گاهي تغييرات ژرفي را به وجود خواهد آورد.

بايد طلاب را براي نيازهاي جامعه تربيت کنند

در عمل هم بايد اين گونه باشيم . بايد طلاب را براي نيازهاي جامعه تربيت کنند. اين جامعه احتياج به قاضي دارد. بايد دستگاهي در قم طلاب را به سمت تربيت قاضي سوق بدهد. اين طور نباشد که تربيت قاضي را هم حوزه به عهده ي ديگري واگذار بکند. جايي در حوزه باشد که طلاب را براي حضور در دستگاههاي گوناگون اداري کشور - مثل سازمانهاي عقيدتي ، سياسي و ادارات مختلفي که احتياج دارند - سوق دهد.
جايي باشد که اشخاص و جمعي را به سمت پيدا کردن مسائل مهم - که نظام به آنها نياز دارد - سوق دهد. ما امروز درباب اداره ي کشور به مسائلي برخورد مي کنيم که مشکلات و معضلات ديني و فقهي ماست ؛ ما پاسخ اينها را مي خواهيم ، اما کسي جوابگو نيست . بايد خودمان بنشينيم ، يا آقايي را ببينيم و از او بخواهيم ، يا فرضا بگوييم در کتابها بگردند و جواب اين مساءله را پيدا کنند.
بايد دستگاهي آماده باشد و تمام مشکلات و معضلات نظام را پيش بيني کند؛ نسبت به آنها فکر کند، راه حل ارائه کند و جواب و پاسخ آماده را براي آن آماده نمايد. اين ، جزو وظايف حوزه هاي علميه است ؛ لذا متعلق به اسلام است ، و اسلام آن چيزي است که حوزه ي علميه براي آن به وجود آمده است .

حوزه هاي علميه بايستي از سياست هرگز دور نمانند

البته بُعد ديگر وحدت دين و سياست اين است که حوزه هاي علميه بايستي از سياست هرگز دور نمانند. طلاب بايد آگاهي سياسي پيدا کنند. مبادا جريانهاي سياسي روز، بر ذهن طلاب در حوزه ي علميه سبقت بگيرند. طلاب بايد در فضاي سياسي حضور داشته باشند؛ بلکه جلوتر از زمان باشند و فکر سياسي روشن داشته باشند؛ کما اين که علمايي که فکر سياسي روشن داشتند، مفيد بودند. ما عالم ملاي محقق شجاع به دردبخوري از لحاظ شخصي را مي بينيم که به خاطر نداشتن فکر سياسي ، يک جا وجودش بايد مفيد واقع مي شده ، اما مفيد واقع نشده است ؛ يک جا نظري داده ، که آن نظر برخلاف است ؛ يک جا در مورد فردي تشخيصي داده ، که آن تشخيص ، تشخيص غلطي است و موجب اشتباهات بزرگي در اين باب شده است . وقتي ما به فکر سياسي اهميت نداديم ، اين گونه خواهد شد. عالم دين ، بايستي فکر سياسي روشن و زنده و متناسب با لحظه ي حال داشته باشد.

حداکثر عنايت و احترام نسبت به ارزشهاي اسلامي

مطلب دهم اين است که در حوزه نسبت به ارزشهاي اسلامي ، حداکثر عنايت و احترام بشود؛ مثلا طلبه ي جبهه رفته و عمري در جبهه صرف کرده ، بايستي ارزش والايي در حوزه داشته باشد. طلبه يي که بخشي از عمرش را در نظامي ، در بخشي ، در ارگاني از ارگانها صرف کرده ، آن جا مشغول خدمت شده و به خاطر مصلحت نظام ، خودش را از شوق و ذوق هر طلبه يي - که عبارت است از بودن در حوزه و درس خواندن و تحقيق و امثال اينها - دور نگهداشته ، بايد به او ارزش داده بشود.
مبادا در حوزه طوري مشي بشود که تصور گردد اگر طلبه يي به ارگاني رفت و فرضا پنج سال ، ده سال مشغول خدمت شد، از ارزش طلبگي او در حوزه چيزي کم مي شود؛ نخير، بايد بگوييم که بر ارزش او اضافه مي شود.
آيا ارزش اين طلبه بيشتر است ، يا آن کسي که اصلا اعتنايي به اين نياز جامعه نکرد؟ در حالي که به او احتياج بود، نيم نگاهي هم نکرد و مشغول درس خواندن خودش شد؟ معلوم است که راه راحت تر و بي دردسرتر و راه عافيت اين است که انسان آن جا بماند، مشغول کار خودش بشود و اصلا اعتنايي هم نکند.
البته چهار کلمه هم بيشتر خواهد خواند، اما معلوم نيست که بيشتر و بهتر بفهمد و مسائل را بهتر درک کند. حوزه بايد به مجاهدتها و گذشتهايي که طلبه ها کردند، به حضورشان در جبهه ها، به حضورشان در ارگانها اهميت بدهد، آنها را ارج بگذارد، براي آن ارزشي قايل بشود و سعي کند که اگر از لحاظ علمي کمبودي دارند، برايشان به يک نحو اختصاصي جبران کند.
فرض کنيد طلبه يي است که به خاطر نياز انقلاب ، نياز مردم ، نياز ديني ، به نقطه ي بد آب و هواي دوردستي - که به طور طبيعي کسي حاضر نيست به آن جا برود - رفته و شش ماه ، يک سال ، پنج سال در آن جا مانده است . حوزه بايد براي اين شخص ارزش قايل بشود.
اين خيلي با ارزش است ، تا آن کسي که اين زحمت را بر خودش هموار نکرده ، اين سرما و گرما و نا امني و گرسنگي و مشکلات و تحقير و خطرکردن و از زن و بچه دورماندن و امثال اينها را تحمل نکرده و در حوزه مانده است . ارزش کدامشان بيشتر است ؟ يقينا آن کساني که مجاهدت و تلاش کردند، بايستي براي آنها ارزش بيشتري قايل شد. اين ارزشها بايد به حساب بيايد؛ نمي گوييم هم بيشتر؛ هر کدام يک ارزش است .
ممکن است کسي هم در حوزه مانده و فرضا تحقيق خيلي برجسته يي در حوزه کرده ، که البته آن هم يک ارزش ديگر است . ارزشهاي اسلامي بايد به حساب بيايد. يکي از اين ارزشها، تبليغ در جاهاي خطرناک و دوردست و در جاهاي محتاج تبليغ است . يکي از اين ارزشها، حضور در جبهه هاست . يکي از اين ارزشها، حضور در ارگانها و از اين قبيل چيزهايي که داراي اهميت و ارزش است .

استفاده از تسهيلات جديد براي طلاب

نکته ي يازدهمي که حوزه ها بايد به آن توجه کنند، اين است که براي طلابي که درآمدي جز شهريه ها ندارند، از روشهاي جديد استفاده شود. بالاخره بايد کارهايي انجام بگيرد؛ مثل خانه ي سازماني ، مثل بن مخصوص ، مثل بيمه و از اين قبيل . براي طلاب در حوزه ها بايد اين کارها انجام بگيرد، تا قدري فکرشان آرام باشد. اگرچه اين رويه ي قناعت و زهد، رويه ي حسنه ي طلاب ما در حوزه هاي علميه است و طلبه ها نبايستي اين را با رفاه طلبي عوضي بگيرند و مي بايد آن را حفظ بکنند، ليکن درعين حال بايستي اين فکرها هم بشود.

پرهيز از درگير شدن با مسائل جناحي

نکته ي دوازدهم اين است که در حوزه بايد از درگيرشدن با مسائل جناحي بشدت پرهيز شود؛ که بحمداللّه اين رعايت شده ، باز هم رعايت بشود. بخصوص طلاب جوان بايد مواظب باشند و اين مسائل خطي و جناحي و گروهي و معارضه ها و درگيريها و غيبتها و امثال اين چيزها را به داخل حوزه ها نکشانند، که در حوزه ها بکلي ضايعه به بار خواهد آمد.

برنامه ريزي براي آينده ي زندگي علمي و فکري

مساءله ي سيزدهم اين است که هر طلبه يي براي آينده ي زندگي علمي و فکري خودش برنامه ريزي کند؛ بي هدف در حوزه نماند. مدتي تحصيلات هست ؛ دارد کفايه مي خواند، مي خواهد درس خارج برود، درس خارج مي رود، مي خواهد مجتهد بشود، خيلي خوب ، بعد براي آينده بايد برنامه ريزي کند.
هر کسي ذوقي دارد، هر کسي تواني دارد، هر کسي ممکن است موقعيت خاصي در اختيارش قرار بگيرد؛ اينها را از پيش برنامه ريزي کند و خودش را آماده نمايد. اين چنين نباشد که ده سال ، پانزده سال ، بيست سال بگذرد و همين طور بي هدف در حوزه باشند و پاي اين درس و آن درس بنشينند و فسيل بشوند؛ نه فايده يي براي مردم ، و نه فايده يي براي خودشان داشته باشند.

توجه به تهذيب اخلاق در حوزه هاي علميه

مطلب چهاردهم - که شايد يکي از مهمترين ، بلکه بايد گفت مهمترينِ اين مسائل است - مساءله ي تهذيب اخلاق در حوزه هاي علميه است ؛ که ما چون راجع به اين مساءله زياد صحبت کرده ايم و مکرر عرض کرده ايم ، نخواستيم که درباره ي آن تفصيل زيادي بدهيم . مساءله ي تهذيب اخلاق ، مساءله ي ساده زيستي ، مساءله ي اعراض از زخارف دنيا را بايستي در حوزه هاي علميه جدي گرفت . اين طور نباشد که طلبه به خاطر خانه اش - که دو خيابان تا محل درس فاصله دارد - به فکر ماشين شخصي بيفتد.
ماشين چيست ؟ از اول ، بناي کار طلبگي بر عسرت و بي اعتنايي به زخارف دنيوي بود؛ اما حالا فورا به فکر بيفتيم که يک ماشين شخصي و يک خانه ي کذايي داشته باشيم ! البته بايد حداقل معيشتي وجود داشته باشد؛ طوري که انسان ذهنش مشغول آن چيزها نباشد و بتواند درسش را راحت بخواند و کار لازم و مورد توقع را انجام بدهد؛ اما اين طور نباشد که طلبگي هم به چيزي مثل بقيه ي کارهاي ديگري که بعضي مي کنند - دنبال تجملات و دنبال زخارف و امثال اينها رفتن - تبديل شود. اين عيب خيلي بزرگي است که بايد بشدت از آن جلوگيري شود.

ممتحنان بايد طلاب را از پرداختن بي حاصل به حواشي برحذر بدارند

مساءله ي پانزدهم اين است که در امتحانات طلاب - که بسيار هم مهم است - ممتحنان بايد با روش خود، طلاب را از غور بي حاصل در بعضي از کارهاي کوچک و ريز و عبارتها و ريزه کاريها و پرداختن به حواشي و امثال اينها برحذر بدارند و بيرون بکشند. اين طور نباشد که طلبه خيال کند اگر بخواهد امتحان بدهد، بايستي مثلا اين گونه در جزييات دقت بکند و اين ريزه کاريها را بداند، و نتيجتا از آن مسائل اصلي باز بماند.
البته در درسها هم بايد اين نکته رعايت شود، اما عمده در امتحان است . نه تنها طلاب را بايستي از غور بي حاصل در بعضي از کارهاي کوچک برحذر بدارند، بلکه بيشتر بايد آنها را به تحقيق ، به تفحص ، به آزادانديشي ، به سعه ي مسائل مورد نظر و نوآوري سوق بدهند.

کتابهاي درسي ما ابدي نيست

آخرين مساءله ، مساءله ي کتابهاي درسي است . اين کتابهاي درسي ما ابدي نيست که بايد تا آخر گفت :((ثلاثة ليس لها نهاية ؛ رسائلٌ، مکاسبٌ، کفاية)). نه ، يک روز رسائل نبود، يک روز مکاسب نبود، ملايي مثل شيخ درست شد. يک روز کفايه نبود، ملايي مثل آخوند درست شد.
اين چنين نيست که ما خيال کنيم تحصيل حتما از طريق اين کتابهاست ؛ نه ، نگاه کنيم ، عيب اين کتابها را پيدا کنيم و يک کتاب بي عيب در اختيار بگذاريم ؛ ببينيم آيا اين ترتب علمي درست است ، يا درست نيست ؛ اگر ديديم درست نيست ، شکل درستش را پيدا کنيم . هياءتهايي براي نوشتن کتاب ، نوشتن مطالب جديد، فقه مقارن را در حوزه باب کردن ، و خلاصه روشهاي نو را در کتابهاي درسي هم به کار گرفتن ، بايد اختصاص پيدا کند. اينها نکاتي بود که ما مي خواستيم در باب مسائل مربوط به حوزه ها عرض کنيم . اگرچه خيلي از شما آقاياني که اين جا تشريف داريد، فارغ از اين مسائل هستيد - چون در حوزه نيستيد و در بيرون از حوزه قرار داريد - اما اجمالا خواستيم اين مسائل در فضاي فکري طلبگي ما وجود داشته باشد.
منبع: www. farsi.khamenei.ir